داستان فیلم در دهه ۱۹۵۰ در لس آنجلس اتفاق می افتد، روایت سه پلیس لس آنجلس که در گیر ماجرای قتلی در کافه نایت اوول می‌شوند. ماجرا به جرایم سازمان یافته، فحشا، مواد مخدر و فساد سیاسی گسترش می یابد. عنوان داستان، محرمانه، به مجله رسوایی بر می گردد که به صورت تخیلی در ۱۹۵۰ با عنوان هاش-هاش منتشر می شده. گروهبان ادموند اکسلی پسر بازرس افسانه‌ای پلیس لس آنجلس می‌باشد، افسری بسیار برجسته بر مبنای توانایی‌های شخصی خودش. تحصیلات، هوش، عینکی بودن و برخورد سرد و جدی او باعث ایزوله شدن وی از سایر همکارانش می‌شود. خشم همکارانش هنگامی اوج می‌گیرد که وی حاضر می‌شود علیه سایر همکاران خود شهادت دهد. وندل باد وایت (راسل کرو) افسری قوی هیکل با قدی ۱۹۰ سانتیمتری و تند مزاج می‌باشد. همکار بسیار نزدیک وی، دیک استنسلند، در پی شهادت اکسلی در ماجرای شب خونین کریسمس از خدمت در پلیس لس آنجلس کنار گذاشته می‌شود. به این ترتیب روابط باد و اکسلی تیره تر می‌شود. اما در پی قتل دیک در کافه نایت اوول باد و وایت به نوعی درگیر ماجرایی می‌شوند که پس از کش و قوس فراوان آن دو را به هم نزدیک می‌کند.

«جف کاستلو» ( آلن دلون )، آدم کش حرفه ای و تنهایی است که روزی در حین انجام قراردادی، زن پیانیستی ( کتی رزیه ) او را می بیند. قانون آدم کش ها حکم می کند که شاهد را نیز بکشند، اما...

رایان اونیل در این فیلم درنقش یک راننده فوق العاده حرفهای است که در فیلمهای سینمایی نقش بدلکار را بازی میکند. البته او به گروههای خلافکار و سارق نیز به عنوان راننده در تعقیب و گریزها کمک میدهد. پلیسی به نام درن به دنبال دستگیر کردن راننده است. راننده تصمیم دارد از این حرفه خداحافظی کند، اما پلیس میخواهد به هر شیوهای شده او را دستگیر کند. پلیس یک گروه خلافکار را مجبور میکند تا یک سرقت مشترک با راننده انجام دهند.

دو برادر به نام های «هنک» (پاکستن) و «جیکوب میچل» (تورنتن) به هم راه یکی از دوستان شان به نام «لو» (بریسکو)، یک هواپیمای تک موتوره ی سقوط کرده را در میان درختان جنگلی پوشیده از برف پیدا می کنند. در این هواپیما جسد فاسد شده ی خلبان و یک چمدان پر از پول به میزان چهار میلیون دلار وجود دارد. آنان تصمیم می گیرند تا فصل بهار و آب شدن برف ها و پیدا شده هواپیما، پول ها را پنهان کنند...

«داک مکوی» (مکویین) با کمک همسرش، «کارول» (مگرا) و سوداگری فاسد و قدرتمند به نام «جک بنیون» (جانسون) از زندان آزاد می شود تا نقشه ی «بنیون» را برای سرقت از بانکی در یکی از شهرهای کوچک تکزاس عملی کند...

«پورتر» (گیبسن) را دوستش، «وال» (هنری)، به جریان سرقتی می کشاند. همه چیز به خوبی و خوشی سپری می شود تا این که «لین» (اونگر)، همسر «پورتر»، از پشت به «پورتر» شلیک می کند. در واقع پس از آن که «وال» عکس «پورتر» را هم راه زنی دیگر (بلو) به «لین» نشان می دهد، این دو برای کشتن «پورتر» زدوبند می کنند. با این همه پنج ماه بعد «پورتر» که تبدیل به یک دیوانه ی روانی تمام عیار شده، بر می گردد...

ماجرای رابطه پنهانی یک بی خانمان و همسر یک کافه دار را روایت میکند.این ماجرا سلسله اتفاقاتی را آغاز می کند که منتهی به قتل می شوند ...