دو پسر غیر قابل کنترل که در حومه توکیو زندگی میکنند، مصمم هستند تلویزیون داشته باشند تا بتوانند کشتی و بیسبال تماشا کنند. پدرشان که پیشبینی میکند «تلویزیون ۱۰۰ میلیون احمق تولید میکند» امتناع میکند و وقتی به آنها گفته میشود که ساکت شوند، پسرها فرمان را به معنای واقعی کلمه پذیرفته و برای همیشه زیپ دهانشان را میبندند.
"آنه" تنها در آپارتمان خالی خود، از پنجره شاهد رفت و آمد مردمی است که سراسیمه وسایل شخصی و مبلمانی را که او به پیاده رو ریخته با خود می برند. آخرین حرکت او در خارج کردن حلقه از انگشتش نشان دهنده پایان زندگی پیشین او در هلند است و...