یکی از مأموران اداره پلیس شهر بوستون به اسم بیلی کاستیگان از سوی دو تن از فرماندهانش یعنی کاپیتان کوئینان و سرجوخه دیگنام مأموریت پیدا می‌کند تا بصورت ناشناس در تشکیلات یک باند گانگستری بسیار مهم و خطرناک که رهبری آن برعهده فردی به اسم فرانک کاستلو است نفوذ نماید تا خبرهای آنجا را به اداره پلیس منتقل کند. از سوی دیگر یکی از افراد مهم و وفادار به کاستلو به اسم کالین سالیوان بعنوان یک پلیس به اداره پلیس شهر می‌پیوندد تا برای کاستلو خبرچینی کند. پس از گذشت مدتی از این اتفاقات بیلی پی می‌برد که گانگسترها یک جاسوس در اداره پلیس دارند و کالین نیز از سوی دیگر متوجه می‌شود فردی در تشکیلات آنها برای اداره پلیس جاسوسی می‌کند. با این وجود کالین و بیلی از مأموریت و هویت واقعی همدیگر اطلاعی ندارند و هر کدام در تلاشند تا هر چه زودتر فرد جاسوس را بدام بیندازند.

در مرکز کشوری، «منطقه‌ی» مرموزی پدیدار می‌شود که به نظر می‌رسد نتیجه‌ی سقوط یک شهاب سنگ یا سفینه‌های فضایی باشد. «استاکر» (کایدانوفسکی) یکی از افرادی که به عنوان راهنمای آدم‌های کنجکاو به منطقه راه یافته تصمیم دارد بدون اعتنا به قوانین، در قبال دریافت پول، دو مرد را به آن جا ببرد.

مشت زنی درجه چندم و گمنام به نام «راک بالبوا» (استالون) از راه شرکت در مسابقه های بوکس شرطی و غیرقانونی و جمع آوری طلب های یک نزول خوار زندگی فقیرانه ای را می گذراند. تا این که قهرمان بوکس سنگین وزن جهان، «آپولو» (ودرز)، برای تبلیغ و رسیدن به محبوبیت بیش تر، تصمیم می گیرد تا مسابقه ای نمایشی با یک مشت زن گم نام برگزار کند. به این منظور «راکی» انتخاب می شود…

ذهن آزرده سیلوستره استالونه که تازه از جنگ ویتنام برگشته در دهکده رفیق صمیمی اش که جلوی چشمانش در جنگ جان باخت مورد آزار یک پلیس از دهکده میشود که بعد از آن ماجرا...

پاتريک بتمن يک جوان 26 ساله خوش قيافه، با هوش اما روانی و عاشق آدمکشی است. دلايل وی برای قتل عبارتند از حسادت بی پايان، عقده های روحی و مادی، تنفر و يا هيچ دليلی مگر جنون کامل. جنون او در طول اين فيلم افزايش می يابد و دست کم 20 نفر را بقتل می رساند از جمله همکاران، دوستانش و هر کسی ديگری که سر راه او قرار بگيرد يا اينکه مورد حسادت يا غضب او قرار بگيرد. تنها فردی که بنظر می رسد با او همدردی می کند منشی او جين است. در اکثر اوقات پاتريک نمی تواند بگويد که اين اتفاقات واقعی اند يا بخشی از يک لذت روانی هستند...

در جنوب ایالات متحده آمریکا ، یک مرد نژادپرست ، به نام هانک ، عاشق یک زن سیاه پوست به نام لتیشیا می شود. هانک یک نگهبان زندان است که در بخش اعدام کار می کند و همسر اعدام شوهر لتیسیا را انجام می دهد. روابط بین نژادی هنک و لتیسیا منجر به سردرگمی و ایده های جدیدی برای این دو عاشق بعید می شود.

در قسمت قبلی سیلوستره که به زندان راهی شده بود از آنجا فرار می کند و به جنگلی حوالی دهکده وجود دارد پناه می برد ! اما این جنگل خیلی شبیه به جنگل های ویتنام است و سیلوستره را روانی می کند …

جان رمبو(سیلوستر استالونه) برای ماموریتی در افغانستان احظار شده است اما او این پیشنهاد را رد کرد اما تنها فردی که در این دنیا به او وابستگی عاطفی دارد,کلنل به دست مزدوارن روسیه در افغانستان می افتد و رمبو برای ازادی او …