داستان بر اساس زندگی واقعی و رویدادهای حقیقی هنری هیل، گنگستر مخوف سابق را روایت میکند. هنری از کودکی آرزو داشته یک گانگستر شود بهطوریکه گانگستر شدن را از رئیس جمهور آمریکا شدن بهتر میدانست. هنری جوان به عنوان صرفاً یک پیشخدمت و راننده برای سازمان جنایی نزدیک محلهشان... ترجمه از رضا بهادری
لئونارد شلبی (گای پیرس) بر اثر یک اتفاق، حافظه کوتاه مدت خود را از دست میدهد و با کمک یادداشتها، خالکوبیها و عکسهایش سعی میکند کسی که همسرش را کشته است پیدا کند و انتقام بگیرد.
یک تنیس باز بی پول (ری میلاند) نگران علاقه همسر ثروتمندش (گریس کلی) به یک نویسنده است. او تصمیم به قتل همسرش میگیرد و با تهدید یک سابقه دار او را مجبور به همکاری در جرم میکند. او باید گریس کلی را به قتل برساند و همزمان ری میلاند در یک کلوپ شبانه خودش را نشان بدهد که مدرک بی گناهی اش باشد. اما همه چیز طبق نقشه پیش نمی رود و ...
کازینو ازیک سو به عنوان دنباله ای برای دوستان خوب (ساخته ی خود اسکورسیزی، 1990) محسوب می شود، ولی در واقع درطول سه ساعت، مالامال از عشق دیوانه وار به سینما وتمهیدان آن است. ـ دایتان: سرگذشت یک کازینو در لاس وگاس، چندوچون اداره ی آن و پشت پرده ی رابطه های گردانندگانش، به ویژه رابطه ی «اِیس» (دنیرو)، مدیر کاردان و موفق کازینو با دوست خشن و مهارناپذیرش، «نیکی» (پشی) و همسر ولنگار وغیرقابل اعتمادش، «جینجر» (استون)...
داستان در مورد یک جوان بوکسور است که برای یک باند کار میکند که تمامی تبادلات یک بارانداز را زیر نظر دارند. جوان برای این باند همه کار میکند از قتل تا گوشمالی تا زمانی که با یک دختر جوان آشنا میشود و سعی میکند که از این باند بیرون بیاید، اما...
یک نوازنده ساكسیفونی بنام «فرد مادیسون» در آیفون خانه اش میشنود که "دیک لورنت مرده است". این پیام در ابتدا برای او بی مفهوم است. روزی همسرش بستهای حاوی یک کاست ویدئو در جلو خانه پیدا میکند، وقتی با هم به تماشای آن مینشینند نمای بیرونی خانه خود را مبینند. آن دو حدس میزنند که فیلم را یک بنگاه معاملات ملکی فرستاده است. بعدتر فیلمی دیگر پیدا میکنند که اینبار علاوه بر نمای بیرون، وارد خانه شده و آنها را خوابیده در اتاق خواب نشان میدهد. نگران از این موضوع، به پلیس آگاهی میدهند. ماموران پلیس ناتوان از حل معما از آنها می خواهند ضریب امنیتی خانه را بالاتر ببرند...
جایی میان کارولاینای شمالی و جنوبی. «سیلر ریپلی» (کیج) جلوی چشم های محبوبه اش، «لولا» (درن)، مردی را که با چاقو به او حمله کرده، می کشد و به زندان می افتد. اما بیست و دو ماه و هجده روز بعد که آزاد می شود «لولا» با این که مادرش «ماری یتا» (لد) ملاقات آن دو را ممنوع کرده، به دیدنش می رود. عشاق از شهر می روند و به سوی نیو اورلیانز به راه می افتند...