اوایل قرن بیستم. «کارن دینسن» (اسرتیپ) که از محدودیت های اجتماعی به تنگ آمده، با «بارون برور بلیکس» (براندائر) ازدواج می کند. این دو قرار است دانمار را به مقصد یک مزرعه ی دام پروری در آفریقای شرقی ترک کنند. چندی بعد در راه سفر به نایروبی و ملحق شدن به «بارون»، «کارن» با ماجراجویی انگلیسی به نام «دنیس فینچ هاتن» (ردفورد) آشنا می شود...

«نیک مارشال» (گیبسن) در یک آژانس تبلیغاتی کار می کند و مردی زن ستیز است و همسر سابق و دختر و مستخدمه اش از دست او شاکی اند. شبی، «نیک» با ماشین تصادف می کند، اما صبح روز بعد در می یابد توانایی خواندن فکر زنان را پیدا کرده است. «نیک» ابتدا هراسان می شود، اما کم کم می فهمد که می تواند از این موهبت استفاده کند.