"ویکتور" و "هیلاری" در بازدید توریستها از قلعه خود با بدشانسی روبرو شده اند. اما "چارلز درالکو" غول نقتی و تاجری ثروتمند از آنجا بازدید کرده و چیزی جز عمارت نظرش را جلب می کند. به زودی "هاتی دورانت" وارد داستان شده و یک مثلث عشقی تشکیل می شود...
گوزنی جوان به نام نیکو تلاش میکند بر ترس خود از ارتفاع غلبه کند. به کمک یک سنجاب دست و پا چلفتی یاد میگیرد که چطور پرواز کند و تصمیم میگیرد برای کمک به بابانوئل و گروهش به قطب شمال سفر کند…