سايه، مهندس آرشيتكت، براي طلاق از همسرش يوسف كه مهندس راه و ساختمان است، نزد وكيل مي رود اما تصادفاً گذارش به مطب يك روان شناس مي افتد و طبق پيشنهاد روان شناس، نحوه آشنايي و مسائل مربوط به زندگي مشتركش با يوسف را كه آكنده از لجاجت هاي متقابل است، براي دكتر تعريف مي كند. دكتر پس از ملاقات با يوسف كه دوست دارد همسرش مطيع او باشد، به اين زوج پيشنهاد مي كند به جاي طلاق، مدتي را دور از يكديگر سپري كنند و طي اين مدت بر اساس آموزه روان شناسي مبتني بر شناخت كودك درون، به درمان خويش بپردازند. معالجه هاي دكتر كارگر مي افتد و سايه و يوسف زندگي شان را با مسالمت و تفاهم از سر مي گيرند.