یک جراح سابقا مورد احترام که خانواده و حافظهاش را از دست داده است، زمانی که دوباره با شخصی از گذشته فراموش شده خود ارتباط برقرار میکند، فرصت نجات پیدا میکند.
بهار پراگ، سال 1968. زندگی «توماس» (دی لوییس)، جراح برجسته ای که علاقه ی خاصی به زنان دارد، پس از ورود تانک های روسی به پراگ و سقوط حکومت آزاد، دچار تغییرات بزرگی می شود.
دختر نوجوانی که به همراه پدر مطلقه خود در تعطیلات به سر می برد سعی می کند با گفتن اینکه با پدرش رابطه دارد دوستی برای خود پیدا کند...