مأموریت «جیمز باند» (دنیل کریگ) در استامبول با شکست مواجه شده و بعد از آن دیگر هیچ اثری از باند دیده نمی‌شود. از طرفی سازمان MI6 مورد حمله قرار می‌گیرد و در این زمان جیمز باند بر می‌گردد و خانم «ام» (جودی دنک)، مدیر سازمان از او می‌خواهد که رد مردی بنام «رائول سیلوا» (خاویر باردم) که تهدیدی بزرگ برای سازمان است، را بیابد...

جایی میان کارولاینای شمالی و جنوبی. «سیلر ریپلی» (کیج) جلوی چشم های محبوبه اش، «لولا» (درن)، مردی را که با چاقو به او حمله کرده، می کشد و به زندان می افتد. اما بیست و دو ماه و هجده روز بعد که آزاد می شود «لولا» با این که مادرش «ماری یتا» (لد) ملاقات آن دو را ممنوع کرده، به دیدنش می رود. عشاق از شهر می روند و به سوی نیو اورلیانز به راه می افتند...

«جیمز باند» (مور) و یک جاسوسه ی روسی «سرگرد آنیا آماسووا» (باخ)، برای مقابله با نقشه های «کارل استرومبرگ» (یورگنس)، روان پریش که قصد نابودی جهان را دارد، هم راه می شوند. «استرومبرگ» دستیار دو متر و بیست سانتیمتری دندان فولادی اش، «کوسه» (کیل) را به مصاف «باند» می فرستد...

«جیمز باند» (لازنبی) در پی سازمان بین المللی جنایی اسپکتر به سواحل پرتغال می رود و در آ نجا مانع خودکشی دختری به نام «تریسی» (ریگ) می شود.وقتی رئیسش، «ام» (لی) او را به لندن احضار می کند، مأموریتش در یافتن «بلوفلد» (ساوالاس)، سر دسته ی اسپکتر، نیمه کاره می ماند...

سازمان بین المللی جنایی، اسپکتر، به دنبال راه انداختن جنگ جهانی سوم است. اما «جیمز باند» (کانری) وارد عمل می شود و خیلی زود مرکز فرماندهی دشمن در اطراف آتشفشان خاموشی را شناسایی می کند...

آدمکشی که تنها با نام «مامور ۴۷» شناخته شده است، توسط سازمانی بی نام و نشان به کار گرفته شده تا یک ترور را در روسیه انجام دهد. اما او خیلی زود پی می برد که گرفتار یک توطئه سیاسی شده، و پلیس بین الملل و همینطور نظامیان روسیه در تعقیب او هستند.

سال 1957 است . لو فورد جانشین کلانتر در منطقه ای در نزدیکی تگزاس به نام سیرکا است که وظیفه دارد پسر یکی از ثروتمند ترین افراد شهر را از شر یک رابطه عاطفی با یک فاحشه به نام جویس خلاص کند . او باید جویس را به خارج از شهر انتقال دهد تا از یک رسوایی بزرگ جلوگیری شود اما لو هنگام انجام ماموریت درگیری رابطه ی با جویس می شود اما او در عین ناباوری نقشه قتل جویس را می کشد