راجر تورنهیل (گرانت) مدیر تبلیغاتی موفق اما خودخواه، روزی با مأموری مخفی بهنام «جرج کاپلان» اشتباه گرفته میشود. اشتباهی که منجر به کشانده شدنش به دنیائی از مخاطرات و دسیسه ها شده و او را وا میدارد برای حفظ جان خود ـ در حالی که به پلیس هم نمیتواند متوسل شود ـ تمام کشور را زیر پا بگذارد. در طول این مسیر رهآورد او عشقی تازه به زنی به نام «ایوکندال» (سینت) است.

«اسلوین» (جاش هارتنت) که با فرد دیگری اشتبه گرفته شده است، ناخواسته وارد جنگ دو رقیب بزرگ تبه کار در شهر می شود. در همین هنگام اسلوین تحت تعقیب کارآگاه بی رحمی بنام «بریکوسکی» و همینطور یک قاتل بدنام مشهور به «گودکت» (بروس ویلیس) است...

پدرخوانده با از دست دادن برادرش در جریان فعالیتهای تبهکارانه ی خانواده و مبارزه با دیگر خانواده‌ها و همچنین جداشدن همسرش تصمیم گرفته است تا فعالیتهای خانواده را کاملا قانونی کند. بدین منظور قصد دارد تا شرکتی که درآمد اصلی کلیسای واتیکان را تامین می‌کند خریداری نموده و مدیریتش را به دختر و پسرش واگذار کند. اما این معامله ایست پر سود و سران خانواده‌های مافیایی نیز خواهان شریک شدن در آن هستند. از طرفی در کلیسا نیز دستهایی پنهان در تلاش است تا جلو انعقاد این قرارداد را بگیرد. پدرخوانده نیز برای شریک نکردن سران مافیا تاوان سنگینی را خواهد پرداخت.

ترور "ژولیوس سزار" که قرار بود به مقام فرمانروایی روم برسد به دست نزدیکترین دوست وی "بروتوس" موجب بروز اتفاقاتی برای جمهوری روم می شود...

یک دانشمند به نام تنما ربات جوان به نام آسترو با قدرت‌های باورنکردنی را خلق می‌کند. پسری که بسیار شبیه انسان است و با ارتباط با اطرافیانش در حال یادگیری احساسات و عواطف است تا اینکه خطری بزرگ توسط شر و دوستان او را مورد تهدید قرار می‌دهد و اکنون آسترو باید با تمام نیرویش شهر را نجات دهد…

"سایه‌های تار" نگران بازگشت قهرمانانه‌ی تائو به مترونوی هستند. آن‌ها توانسته‌اند با کمک ربات‌های عنکبوتی که می‌توانند تارهای انبوه تولید کنند، شهر را در تسخیر خود درآورند. تائو که در پیله‌ای گیر افتاده، خودش را آزاد می‌کند و به شکل یک ربات درمی‌آید. ظاهرش خیلی وحشتناک شده اما نیروهای جدیدی پیدا می‌کند که می‌توانند به او برای بازپس‌گیری مترونوی کمک کنند ...