«میشل پوآكار» ( بلموندو )، مردى جوان، بى‏ قید و بند و بیكار، روزى پلیسى را مى‏ كشد. سپس در پاریس با « پاتریشا فرانچینى » ( سیبرگ )، مهاجر آمریكایى آشنا مى‏ شود. میشل به پاتریشا پیشنهاد مى‏ كند كه با هم به ایتالیا فرار كنند. اما...

لولا تماسی از دوست‌پسرش، مانی، دریافت می‌کند. او ۱۰۰,۰۰۰ مارک آلمان را در یک قطار مترو گم کرده است که متعلق به یک آدم خطرناک است. او ۲۰ دقیقه فرصت دارد تا این مبلغ را تهیه کند و به ملاقات مانی برود. در غیر این صورت، مانی مجبور است برای تهیه پول از یک مغازه دزدی کند. سه سناریوی متفاوت ممکن است بسته به برخی رویدادهای جزئی در طول دویدن لولا اتفاق بیفتد.

در نیویورک، دو پیرمرد - یک یهودی و یک آلمانی - در یک سانحه ی رانندگی کشته می شوند. برادر پیرمرد آلمانی، به نام «سل» (اولیویر) که از جنایتکاران زمان جنگ نازی هاست و صندوقچه ای از الماس (که از اردوگاه های مرگ جمع کرده) پیش برادرش به امانت داشته، به دنبال الماس ها می آید و خیلی زود با مأموری امریکایی به نام «داک لوی» (شایدر) درگیر می شود...