«هیکاپ» که سرزمینش مدام مورد حمله اژدهایان قرار می‌گیرد و مردم این سرزمین شجاعانه به جنگ با اژدهایان می‌پردازند. ولی هیکاپ توانایی جنگیدن با آنان را ندارد و حتی اگر هم داشته باشد، (به خاطر جسته کوچکش) اجازه ندارد اینکار را بکند. در این بین، اژدهایی وجود دارد بنام «خشم شب» که از همه اژدهایان دیگر خطرناکتر و وحشتناک‌تر است که هیچ وایکینگی تا بحال موفق به کشتن او نشده‌است. هیکاپ که پدرش رئیس وایکینگ‌ها است، یک شب که اژدهایان حمله کرده بودند، مخفیانه به کمین اژدهایی می‌نشیند و بطور اتفاقی یک خشم شب را بدام می‌اندازد و …

«موگلی» پسر بچه‌ای است که در جنگل و میان حیوانات بزرگ شده است. وقتی خبر بازگشت ببر درنده‌ی جنگل، «شیر خان»، می‌رسد، پلنگی به نام «باگیرا» داوطلب می‌شود که «موگلی» را برای فرار از جنگل و پیوستن به آدم‌ها همراهی کند…

سال‌های سال قبل، در سرزمینی با زیبایی هوش‌ربا، انسان‌ها غرق در شادی و خوشبختی زندگی می‌کردند. تا اینکه یک ‏روز به دنبال واقعه‌ای دور از انتظار، دل پادشاه این سرزمین می‌شکند. شاهزاده اسیر اندوه و مردم دستخوش نا‌امیدی ‏می‌شوند. زندگی دیگر روال سابق را ندارد، البته تا وقتی که دسپرو متولد شود. موشی کوچک با گوش‌هایی بسیار ‏بزرگ که از تمام موش‌ها جسورتر است. از چاقو، تله موش و گربه نمی‌ترسد و بسیار هم کنجکاو است، چون از ‏لحظه تولد شروع به گشتن و یافتن کرده و می‌خواهد از هر چیزی سر در بیاورد. از طرف دیگر عطشی سیری‌ناپذیر به ‏ماجرا و هیجان او دیده می‌شود و همین باعث می‌شود تا یک روز سر از کتابخانه شاهی در آورد. در آنجا خواندن را ‏یاد گرفته و کتاب‌ها او را به دنیاهای تازه ای رهنمون می‌سازند…

خانواده لیتل برای به فرزندی پذیرفتن یک کودک به یک یتیم خانه مراجعه می کنند. پسر خانواده که جرج نام دارد دوست دارد که یک برادر کوچکتر داشته باشد اما سرانجام خانواده لیتل ها به شکل عجیبی به جای بچه، صاحب یک موش کوچولو به نام استوارت می‌شوند.