اندی پسر بچه‌ای شش ساله است که اسباب بازی‌هایش را خیلی دوست دارد. اما دانستن این موضوع که اسباب بازی‌ها زنده می‌شوند کمی عجیب به‌نظر می‌رسد.وودی، گاو چرانی قدیمی و اسباب بازی مورد علاقهٔ اندی، رهبر تمامی اسباب بازی‌ها در اتاق اندی است. دوستان وودی یک دایناسور، خوک، سگ و سیب زمینی هستند. اندی در جشن تولدش، تکاوری فضایی به نام باز لایت‌یر هدیه می‌گیرد و این اسباب بازی جدید جای وودی را تا حدی تنگ می‌کند. حس حسادت وودی منجر به چشم و هم‌چشمی می‌شود. طی بروز اتفاقاتی وودی و باز سر از خانهٔ پسر همسایه، سید، در می‌آورند که از قضا این پسر عادت به شکنجه و خراب کردن اسباب بازی‌ها دارد. وودی و باز باید هر چه زودتر به خانهٔ اندی برگردند چون تا چند روز آینده خانوادهٔ اندی قصد اسباب کشی دارد…

دو پسر غیر قابل کنترل که در حومه توکیو زندگی می‌کنند، مصمم هستند تلویزیون داشته باشند تا بتوانند کشتی و بیسبال تماشا کنند. پدرشان که پیش‌بینی می‌کند «تلویزیون ۱۰۰ میلیون احمق تولید می‌کند» امتناع می‌کند و وقتی به آنها گفته می‌شود که ساکت شوند، پسرها فرمان را به معنای واقعی کلمه پذیرفته و برای همیشه زیپ دهان‌شان را می‌بندند.

مردی خسیس و بداخلاق به نام «اِبنیزر اِسکروج» در آستانه کریسمس با تنگ‌نظری خود قلب منشی همیشه وفادارش را می‌شکند و شب کریسمس طبق معمول تنهاست تا اینکه ارواح کریسمس به سراغ او می‌آیند و او را با خود در سفری طولانی همراه می‌کنند تا چشم او را به اعمال زشتش باز کنند.