ادموند دانتس هدف یک توطئه شیطانی قرار گرفته و در روز عروسیاش به جرمی که مرتکب نشده دستگیر میشود. پس از ۱۴ سال حبس در زندان جزیرهای شاتو دیف، او موفق به فراری جسورانه میشود. حال، با ثروتی فراتر از رویاهایش، هویت کنت مونت کریستو را به خود گرفته و از سه مردی که به او خیانت کردند انتقام میگیرد.
راهبه ای به نام «ماریا» (اندروز) که به دلیل عشق دیوانه وارش به موسیقی و طبیعت با محیط صومعه هم خوانی ندارد، به عنوان معلمه ی هفت فرزند «ناخدا فون تراپ» (پلامر) به کاخ اشرافی او فرستاده می شود. ناخدا به سفر می رود و «ماریا» بچه ها را با موسیقی آشنا می کند...
مرد و زنی به همراه پسر خود به عنوان سرایدار تابستانی به خانه ای عجیب و بزرگ می روند. در خانه قتلهای عجیبی اتفاق افتاده که...
در یکی از سالهای نخستین دهه 1340، شخصی به نام "مستر فرهان" وارد بندری دورافتاده در جنوب میشود تا ترتیب خروج تعدادی فراری سیاسی را از کشور بدهد. "ناخدا خورشید" یک دست که به کار قاچاق اشتغال دارد و آخرین محمولهاش به خاطر بدخواهی و دشمنی مرد ثروتمند بندر، "خواجه ماجد" نابودِ شده، این مأموریت را بر عهده میگیرد...