جانی هوکر، کلاهبرداری خورده‌پا، از دویل لانگان، رئیس مافیایی بزرگ بدون آنکه بداند دزدی می‌کند. لانگان خواهان انتقام از این بی‌حرمتی است. پس از اینکه یکی از همکاران هوکر، لوتر، کشته می‌شود او فرار کرده و نزد هنری گوندورف رابط لوتر می‌رود. هوکر می‌خواهد از توانایی گوندورف استفاده کند تا بتواند لانگان را بکشند. از اینرو، آن‌ها نقشه‌ای پیچیده را طراحی می‌کنند و از برخی افراد نیز کمک می‌گیرند که خود خواهان سهم هستند. در این نقشه هوکر و گوندورف باید از تمامی استعدادهای خود و کمی اعتماد به نفس استفاده کنند

فیلم داستان پسربچه‌ای به نام مایکل را روایت می‌کند که چیزی در باره شغل پدرش نمی‌داند فقط می‌داند که پدرش برای آقای رونی کار می‌کند. آقای رونی وقتی پدر مایکل کودک یتیمی بوده او را پذیرفته و بزرگ کرده‌است. مایکل آن قدر درباره شغل پدرش کنجکاوی می‌کند که متوجه می‌شود آقای رونی یکی از سران مافیای آمریکاست و پدرش هم برای او دست به آدمکشی می‌زند. از طرفی پسر آقای رونی در یکی از شبها بدون اجازه پدرش و دیگر سران مافیا کسی را می‌کشد و

«دایردر» (مک الهون)، مغز متفکر ایرلندی، گروهی متخصص را گرد هم می آورد تا کیف مرموزی را از چنگ بزه کاران به درآورند. آنان، نه هویت واقعی کسی که آنان را استخدام کرده می دانند و نه از هویت واقعی طمعه های شان با خبر هستند.