«لیلو» دختری تنها و اهل هاوایی است که یک سگ کوچک زشت را برای نگهداری قبول می‌کند و او را «استیچ» می‌نامد…

«پیتر»، بعد از به هم خوردن رابطه اش با «سارا مارشال» که ستاره ی یکی از شبکه‌های کمدی آمریکا می باشد، خسته و دل شکسته برای یک مدت اندک به هاوایی می رود تا بلکه بتواند همه ی وابستگی هایی که به سارا پیدا کرده بود را فراوش کند. و حالا چون سارا هم به مرخصی آمده است و دقیقا از همان جایی سر در می آورد که پیتر برای فراموش کردن او به آن جا رفته بود. البته به همراه دوست جدیدش...

«مایکل فلگیت»، جوان انگلیسی مقیم منهتن، یک شرکت موفق حراج اشیای هنری کم یاب و با ارزش را می گرداند. وقتی «مایکل» با «جینا» آشنا می شود، بلافاصله از او خوشش می آید و سه ماه بعد از او تقاضای ازدواج می کند. اما «جینا» می گوید که به خاطر خانواده اش، «مایکل» هرگز نباید ازدواج با او را به ذهن خود خطور دهد. کمی بعد «مایکل» به مشکل خانواده ی «جینا» پی می برد: «فرانک»، پدر «جینا»، یک سردسته ی مافیایی است...