ولادیسلاو (برودی) که یک نوازنده متبحر پیانو است ، مشغول یک اجرای رادیوئی است که انفجار یکی از بمب های آلمان نازی استودیوی رادیو ورشو را به هم می ریزد. ورشو تحت حمله نازی ها قرار گرفته و خانواده ثروتمند ولادیسلاو از جمله پدر ، مادر ، برادرش هنریک و خواهرانش بعد از اشغال این شهر ناچار به ترک آپارتمان مجهزشان هستند. رفتارهای خصمانه ای که با یهودیان می شود این خانواده را نیز می آزارد اما هنوز هیچ کس هدف واقعی این برنامه را نمی داند ، تا اینکه نازی ها یهودیان را سوار یک واگن باری می کنند تا به جایی نامعلوم ببرند. یکی از آشنایان خانواده در پلیس یهودی او را بیرون می کشد و با کمک دوست دیگری در آپارتمانی پنهان می شود. مدتی بعد ورشو غرق گرسنگی ، نکبت و بیماری می شود و ولادیسلاو با مو و ریشی بلند مدام تغییر مکان می دهد تا کسی او را پیدا نکند ، اما سروانی آلمانی ولادیسلاو را در خانه ای متروکه پیدا می کند و ...

پس از اینکه جنگ سالار تندخو "اولازانا" و گروهش دست به قتلهای بسیاری زده و وحشت زیادی به وجود می آورند، یک گروهبان جوان مسئول پیدا کردن آنها می شود...

لولا تماسی از دوست‌پسرش، مانی، دریافت می‌کند. او ۱۰۰,۰۰۰ مارک آلمان را در یک قطار مترو گم کرده است که متعلق به یک آدم خطرناک است. او ۲۰ دقیقه فرصت دارد تا این مبلغ را تهیه کند و به ملاقات مانی برود. در غیر این صورت، مانی مجبور است برای تهیه پول از یک مغازه دزدی کند. سه سناریوی متفاوت ممکن است بسته به برخی رویدادهای جزئی در طول دویدن لولا اتفاق بیفتد.

مردی بیوه و بازنشسته به نام «علی» (کورتیز)، یک ترک مهاجر در آلمان، از زن خیابان گرد ترک به نام «یتر» (کوسه) تقاضا می کند که در ازای دریافت ماهیانه ای با او زندگی کند. «نجات» (داوراک) پسر «علی» با پیشنهاد پدرش مخالف است اما پس از این که می فهمد «یتر» خرج تحصیلات کالج دخترش را به عهده دارد نظرش راجع به او عوض می شود. پس از مرگ «یتر»، «نجات» در جست و جوی دختر او به استانبول می رود...