این فیلم که از روی نمایشنامهای به همین نام اثر بهرام بیضایی ساخته شده ماجرای مرگ یزدگرد سوم است که به مرو میگریزد و به طور ناشناس در آسیابی پناه میگیرد. داستان از زبان آسیابان، زن آسیابان و دخترشان بیان میشود و همه روایتها با هم تفاوت دارد.
مرد تحت تعقیبی به نام قدرت، پس از سرقت مسلحانه از بانک، خود را به دوستش سید رسول میرساند. سید مردی معتاد است اما با کمک قدرت به خودش میآید...
ماجرای قهرمانی ها و مردانگی و صداقت «داش آکل» را همه ی مردم شیراز می دانند. یک حاجی شیرازی که زمانی با او همسفر بوده و فضایل نیک داش آکل را می دانسته قبل از مرگش وصیت می کند که داش آکل به کارهای زندگی و املاک او رسیدگی کند. داش آکل در برخورد با خانواده ی حاجی دختر او را می بیند و به او دل می بندد، حال آنکه دختر سن کمی دارد. عشق دختر، داش آکل را به شراب خواری می کشاند. «کاکارستم»، که دشمن داش آکل است با آن که بارها در جدال تن به تن از او شکست خورده معهذا همه جا در غیابش رجزخوانی می کند. داش آکل ازدواج با دخترک را به علت سن زیاد خود، دور از مردانگی می داند و ترتیب ازدواج او را با یکی از خواستگارانش می دهد. شب عروسی دخترک، وقتی داش آکل از میخانه برمی گردد، با کاکارستم روبرو می شود و جدال آن ها در شب بعد به آنجا می کشد که کاکا در شرایطی که شکست خورده، قمه را از پشت در بدن داش آکل فرو می کند و داش آکل در همان حال گلوی کاکا را آنقدر می فشارد که خفه می شود و بعد خود نیز می میرد.