زویی میلر، یک متخصص رایانه فوق‌العاده باهوش که علاقه‌ای به عشق پرشور ندارد، وقتی زک، ستاره فوتبال مدرسه، دچار فراموشی می‌شود و زویی را با دوست دخترش اشتباه می‌گیرد، زندگی‌اش زیر و رو می‌شود.

جایی میان کارولاینای شمالی و جنوبی. «سیلر ریپلی» (کیج) جلوی چشم های محبوبه اش، «لولا» (درن)، مردی را که با چاقو به او حمله کرده، می کشد و به زندان می افتد. اما بیست و دو ماه و هجده روز بعد که آزاد می شود «لولا» با این که مادرش «ماری یتا» (لد) ملاقات آن دو را ممنوع کرده، به دیدنش می رود. عشاق از شهر می روند و به سوی نیو اورلیانز به راه می افتند...