داستان درباره زنی است که تنها زندگی می کند. پسرش در مکانی دیگر نزد پدرش رفته است. شخصیت اول یک خدمتکار در هتل برای خدمت به مردم است. ابتدا ، او در کار خود با مشکلات جدی روبرو شد. او نمی توانست از عهده هر دوی شغل و پسرش برآید. سرپرست او برخی از مشکلات او را حل کرد زیرا مرد خوبی بود و احتمالا از او خوشش می آید. او ثروتمند و مغرور نبود ، به توصیه های همکارش در مورد رابطه جنسی گوش می داد زیرا حدود هفت سال رابطه جنسی نداشت. او به طور اتفاقی به اتاقی رفت که یک مرد نابینا در آن زندگی می کند. آن مرد بعد از دوش برهنه بود و با تلفنش صحبت می کرد. پس از آن ، او به دنبال جوراب های خود بود اما بدن خدمتکاری را لمس کرد که به مکالمه او گوش فرا می داد و کاملا ساکت بود. سپس آنها شروع به انجام رابطه جنسی کردند.