یک جنگجو که از شهر به بیرون رانده شده بود بعد از چندین سال بازمیگرد و میبیند که شهر توسط دو گروه اوباش اشغال شده است. حال او تصمیم میگیرد این دو گروه را بر علیه هم بشوراند تا شهر را دوباره آزاد کند...
او که در حال نزدیک شدن به رویای زندگی معمولی هست ، موافقت می کند تا کاری برای یک باند مافیایی انجام دهد ، در حالی که نقشه های دیگری برایش دارند...
«پل کرسی» (برانسن)، تاجر نیویورکی، ازشنیدن خبر حمله ی سه دزد به همسرش «جوآنا» (لانگ) و دخترش «کارل» در آپارتمان شان بهت زده می شود. در اثر این حمله ی وحشیانه، «جوآنا» می میرد و «کارل» به نوعی بیماری روانی دچار می شود. حالا «کرسی» نیز درصدد انتقام برمی آید.
«فرانک وایت» (واکن)، سردسته ی یک باند قاچاقچی مواد مخدر به تازگی از زندان آزاد شده است. «فرانک» که به واسطه ی فساد و انحطاط جامعه، به مرد ثروتمندی تبدیل شده، تصمیم می گیرد دینش را به شهر ادا کند و تصمیم می گیرد یک بیمارستان عمومی چندین میلیون دلاری در یکی از فلاکت بارترین محله های بروکلین احداث کند اما با پیدا شدن سر و کله اراذل و اوباش «فرانک» دوباره آن خون خوار قبل می شود . . .