ولادیسلاو (برودی) که یک نوازنده متبحر پیانو است ، مشغول یک اجرای رادیوئی است که انفجار یکی از بمب های آلمان نازی استودیوی رادیو ورشو را به هم می ریزد. ورشو تحت حمله نازی ها قرار گرفته و خانواده ثروتمند ولادیسلاو از جمله پدر ، مادر ، برادرش هنریک و خواهرانش بعد از اشغال این شهر ناچار به ترک آپارتمان مجهزشان هستند. رفتارهای خصمانه ای که با یهودیان می شود این خانواده را نیز می آزارد اما هنوز هیچ کس هدف واقعی این برنامه را نمی داند ، تا اینکه نازی ها یهودیان را سوار یک واگن باری می کنند تا به جایی نامعلوم ببرند. یکی از آشنایان خانواده در پلیس یهودی او را بیرون می کشد و با کمک دوست دیگری در آپارتمانی پنهان می شود. مدتی بعد ورشو غرق گرسنگی ، نکبت و بیماری می شود و ولادیسلاو با مو و ریشی بلند مدام تغییر مکان می دهد تا کسی او را پیدا نکند ، اما سروانی آلمانی ولادیسلاو را در خانه ای متروکه پیدا می کند و ...

اواخر قرن سیزدهم. «ادوارد اول» (مک گوهان)، شاه انگلستان نسبت به سرزمین اسکاتلند ادعای مالکیت دارد. «ویلیام والاس» (گیبسن) که نسبت به زادگاهش تعصب نشان می دهد، پس از این که سربازان انگلیسی همسر تازه عروسش را به قتل می رسانند، برای خون خواهی و نیز آزادی اسکاتلند به مبارزه ب...

شاهزاده «آن»، مشغول سفر به کشورهای مختلف اروپایی است و در آخرین سفرش، به کشور ایتالیا و شهر رُم وارد می‌شود. او از برنامه‌های روزانه، کاملا خسته شده و دوست دارد یک زندگی پر از شور و شوق را تجربه کند. همین انگیزه باعث می‌شود، شبانه، قصر را ترک کرده و بی‌خبر وارد شهر رُم شود.

یک سرباز یتیم، زندگی ستوان رام پس از دریافت نامه‌ای از دختری به نام سیتا تغییر می‌کند. او دخنر را ملاقات می‌کند و عشق بین آنها شکوفا می‌شود. وقتی او به اردوگاه خود در کشمیر باز می‌گردد، نامه‌ای برای سیتا می‌فرستد که به دست او نمی‌رسد.

سال ۱۹۷۷. «سلی آلبرایت» (رایان) و «هری برنز» (کریستال) هر دو از دانشگاه شیکاگو فارغ التحصیل می شوند. این دو طی یک دوره ی دوازده ساله، گه گاه، با یک دیگر برخورد می کنند. تا این که سرانجام «هری» به «سلی» ابراز عشق می کند.

پدرخوانده با از دست دادن برادرش در جریان فعالیتهای تبهکارانه ی خانواده و مبارزه با دیگر خانواده‌ها و همچنین جداشدن همسرش تصمیم گرفته است تا فعالیتهای خانواده را کاملا قانونی کند. بدین منظور قصد دارد تا شرکتی که درآمد اصلی کلیسای واتیکان را تامین می‌کند خریداری نموده و مدیریتش را به دختر و پسرش واگذار کند. اما این معامله ایست پر سود و سران خانواده‌های مافیایی نیز خواهان شریک شدن در آن هستند. از طرفی در کلیسا نیز دستهایی پنهان در تلاش است تا جلو انعقاد این قرارداد را بگیرد. پدرخوانده نیز برای شریک نکردن سران مافیا تاوان سنگینی را خواهد پرداخت.

«ویلیام پریش» (هاپکینز) مردی است بسیار ثروتمند و ذی نفوذ که یک امپراتوری چند رسانه ای جهانی را سرپرستی می کند. او یک شب علایم سکته ی قلبی را در خود احساس می کند و مردی اسرارآمیز و بیگانه به نام «جو بلک» (پیت)، که در اصل ملک الموت است، به دیدار او می آید...

سال ۱۹۵۰ در لندن، رینالد وودکوک طراح لباس معروف که در طراحی خیلی مشکل پسند می باشد، با زنی به نام "آلما" آشنا می شود که باعث بوجود آمدن ایده های جدید برای رینولد می شود.

فیلمی عاشقانه که فیلمنامه آن را النور برکستاین نوشته و امیل اردولینو انرا کارگردانی کرده‌است.بازیگران اصلی فیلم پاتریک سویزی و جنیفر گری هستند. تقریباً یک سوم فیلم را صحنه‌های رقص در بر گرفته‌است. این فیلم نسبتاً با بودجه کمی ساخته شد اما فروش بسیار خوبی داشت. تا سال ۲۰۰۹ بیش از ۲۱۴۰۰۰۰۰۰ دلار در سرتاسر جهان فروش کرده‌است و همچنین اولین فیلمی بود که بیش از یک میلیون نسخه از آن در شبکه‌های ویدویی به فروش رسید. این فیلم برنده اسکار 1988 بهترین موسیقی، برنده یک جایزه گلدن گلاب 1988 و نامزد 3 جایزه دیگر گلدن گلاب و جوایز متعدد دیگر نیز شده است. فرانسیس بی بی هوسمن دختر نوجوان هفده ساله‌ای است که در تابستان 1963 برای گردش و مسافرت به همراه خانواده اش به شمال نیویورک می‌روند. پدرش یک دکتر است و از بی بی انتظار دارد که به دانشگاه برود و با یک دکتر ازدواج کند. بی بی با یک مربی رقص به نام جانی آشنا می‌شود....

تصادف، از مايه ي «عشق و لذت» که بارها آن را به اشکال گوناگون بر پرده ي سينما ديده ايم، به شکلي عجيب آشنايي زدايي مي کند. شخصيت هاي فيلم با درهم کوبيدن لايه هاي فولادي اتومبيل هاي شان، حجابي را که ميان رابطه ي آنان پديد آمده است از بين مي برند، تا به رابطه اي عاطفي دست يابند. کراننبرگ در نمايش اين ميل هولناک به ويران گري خود و ديگران در جهان معاصر کاملا موفق است. ـ برنده جایزه ویژه هیئات داوران کن 1996 و نامزد نخل طلای کن ـ داستان: آينده اي نزديک در کانادا. «جيمز بالارد» (اسپيدر)، مدير يک سازمان تبليغاتي و همسرش، «کاترين» (اونگر) - که فکر و ذکرش اتومبيل است - رابطه ي پيچيده و غير متعارفي دارند. «بالارد» پس از تصادف مرگباري با «دکتر هلن رمينگتن» (هانتر)، ذهنش مشغول کندوکاو در باب ارتباط ميان خطر، جنسيت و مرگ مي شود.....