داستان این فیلم درباره چهار معلم است که با الهام از نظریه فیلسوف نروژی درباره اینکه انسان با میزان ثابتی از الکل در خون متولد می شود که آن مقدار 0.5 درصد و بیش از حد پایین است، سعی می‌کنند در زندگی روزمره شان خود را با الکل مست نگه دارند.

«هلن لایل» (مدسن)، دانشجوی دکترای رشته ی مردم شناسی که پایان نامه ی تحصیلی اش درباره ی افسانه ی جانی مرموزی معروف به «آبنبات فروش» و جنایت های او در حدود سال 1890 است، با وقوع یک رشته قتل های همانند در ناحیه ی جنایت خیز کابرینی گرین شیکاگو، به آن جا می رود و گفته های اهالی منطقه را مبنی بر این که این جنایات را «آبنبات فروش» مرتکب شده، منطقی می یابد.

نقاشی به نام «فین» (هوک) رابطه ی نزدیکی با «استلا» (پالترو) دارد. تا این که «استلا» ناپدید می شود و «فین» دل شکسته، از فرط افسردگی هفت سال از نقاشی کردن دست می کشد. پس از مدتی «فین» به نیویورک می رود و تصمیم می گیرد ظرف ده هفته تابلوهایی را برای نمایشگاهی خلق کند. در همین حال دوباره «استلا» را می بیند که اکنون با مردی ثروتمندی به نام «والتر» (آزاریا) زندگی می کند...