فارست گامپ مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. در کورکی به طور معجزه اسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود.

یکی از مأموران اداره پلیس شهر بوستون به اسم بیلی کاستیگان از سوی دو تن از فرماندهانش یعنی کاپیتان کوئینان و سرجوخه دیگنام مأموریت پیدا می‌کند تا بصورت ناشناس در تشکیلات یک باند گانگستری بسیار مهم و خطرناک که رهبری آن برعهده فردی به اسم فرانک کاستلو است نفوذ نماید تا خبرهای آنجا را به اداره پلیس منتقل کند. از سوی دیگر یکی از افراد مهم و وفادار به کاستلو به اسم کالین سالیوان بعنوان یک پلیس به اداره پلیس شهر می‌پیوندد تا برای کاستلو خبرچینی کند. پس از گذشت مدتی از این اتفاقات بیلی پی می‌برد که گانگسترها یک جاسوس در اداره پلیس دارند و کالین نیز از سوی دیگر متوجه می‌شود فردی در تشکیلات آنها برای اداره پلیس جاسوسی می‌کند. با این وجود کالین و بیلی از مأموریت و هویت واقعی همدیگر اطلاعی ندارند و هر کدام در تلاشند تا هر چه زودتر فرد جاسوس را بدام بیندازند.

«لِستر» نزدیک به 14سال است که برای مجله‌ای مطلب می‌نویسد. او که از شرایط شغلی خود ناراضیست در زندگی زناشویی و خانوادگی خود نیز دچار مشکل می‌باشد و نمی‌تواند با همسر و دخترش ارتباط برقرار کند. درحالیکه «لِستر» انگیزه‌اش را کاملا از دست داده، به صورت اتفاقی با دیدن دختری نوجوان به نام «آنجلا»، به او علاقمند شده و انگیزه‌ای برای زندگی پیدا می‌کند.

داستان فیلم در دوران جنگ جهانی دوم، زمانی که ژاپن نیز وارد جنگ شده است رخ می دهد. آنها در برمه از اسرای جنگی متفقین بیگاری می کشند. در این اردوگاه که گریز از آنجا تقریبا نا ممکن است، اسرا وضعیت زندگی مطلوبی ندارند. از طرفی دیگر ژاپنی ها از آنها می خواهند بر روی رودخانه کوایی یک پل برای خط راه آهن احداث کنند اما در این کار موفق نیستند. ژاپنی ها با کلنل نیکلسون مذاکره می کنند که شاید او بتواند اسرا را برای کار بیشتر و موثر تر تشویق کند اما او شرایط خاصی را برای کار در نظر دارد که ژاپنی ها مخالفند. در این میان یک افسر آمریکایی بنام شیرز موفق به فرار می شود...

مشت زنی درجه چندم و گمنام به نام «راک بالبوا» (استالون) از راه شرکت در مسابقه های بوکس شرطی و غیرقانونی و جمع آوری طلب های یک نزول خوار زندگی فقیرانه ای را می گذراند. تا این که قهرمان بوکس سنگین وزن جهان، «آپولو» (ودرز)، برای تبلیغ و رسیدن به محبوبیت بیش تر، تصمیم می گیرد تا مسابقه ای نمایشی با یک مشت زن گم نام برگزار کند. به این منظور «راکی» انتخاب می شود…

در قلب پایتخت کشور، در یکی از محکمه های دولت ایالات متحده، مردی هر کاری می کند تا شرفش را حفظ کند و مردی دیگر هر کاری می کند تا حقیقت را دریابد. «دانیل کافی» وکیل تازه کار نیروی دریایی است و بایستی در دادگاه از دو سرباز نیروی دریایی دفاع کند. آنها به قتل متهم هستند اما ادعا می کنند که به دستور فرمانده عمل کرده اند.

سال ۱۵۲۸، «هنری هشتم» (شا) از ازدواج با بیوه ی برادرش فرزندی ندارد و خواهان طلاق است، اما پاپ چنین اجازه ای نمی دهد. «سر توماس مور» (اسکو فیلد)، در مقام صدراعظمی جانشین «کاردینال» (ولز) می شود و هنری امیدوار است بتواند به کمک او طلاق را عملی کند.