فارست گامپ مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. در کورکی به طور معجزه اسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود.
اسکار که در صدد پادشاهی جنگل است موفاسا را میکشد و برادرزادهاش سیمبا را فراری میدهد. سیمبا بزرگ میشود و میآید تا انتقام پدرش و تاج و تختش را از اسکار بگیرد.
«لِستر» نزدیک به 14سال است که برای مجلهای مطلب مینویسد. او که از شرایط شغلی خود ناراضیست در زندگی زناشویی و خانوادگی خود نیز دچار مشکل میباشد و نمیتواند با همسر و دخترش ارتباط برقرار کند. درحالیکه «لِستر» انگیزهاش را کاملا از دست داده، به صورت اتفاقی با دیدن دختری نوجوان به نام «آنجلا»، به او علاقمند شده و انگیزهای برای زندگی پیدا میکند.
جانی هوکر، کلاهبرداری خوردهپا، از دویل لانگان، رئیس مافیایی بزرگ بدون آنکه بداند دزدی میکند. لانگان خواهان انتقام از این بیحرمتی است. پس از اینکه یکی از همکاران هوکر، لوتر، کشته میشود او فرار کرده و نزد هنری گوندورف رابط لوتر میرود. هوکر میخواهد از توانایی گوندورف استفاده کند تا بتواند لانگان را بکشند. از اینرو، آنها نقشهای پیچیده را طراحی میکنند و از برخی افراد نیز کمک میگیرند که خود خواهان سهم هستند. در این نقشه هوکر و گوندورف باید از تمامی استعدادهای خود و کمی اعتماد به نفس استفاده کنند
داستان در مورد یک جوان بوکسور است که برای یک باند کار میکند که تمامی تبادلات یک بارانداز را زیر نظر دارند. جوان برای این باند همه کار میکند از قتل تا گوشمالی تا زمانی که با یک دختر جوان آشنا میشود و سعی میکند که از این باند بیرون بیاید، اما...
سال ۱۵۲۸، «هنری هشتم» (شا) از ازدواج با بیوه ی برادرش فرزندی ندارد و خواهان طلاق است، اما پاپ چنین اجازه ای نمی دهد. «سر توماس مور» (اسکو فیلد)، در مقام صدراعظمی جانشین «کاردینال» (ولز) می شود و هنری امیدوار است بتواند به کمک او طلاق را عملی کند.
اقتباسی از فیلم معروف موزیکال "داستان سمت غربی" که در 1957 ساخته شد. داستان در مورد عشق ممنوعه و دشمنی بین "ژتس" و "کوسه ها"، دو گروه نوجوان خیابانی است که پیش زمینه نژادی متفاوتی با یکدیگر دارند.