اسکار که در صدد پادشاهی جنگل است موفاسا را میکشد و برادرزادهاش سیمبا را فراری میدهد. سیمبا بزرگ میشود و میآید تا انتقام پدرش و تاج و تختش را از اسکار بگیرد.
افریقای جنوبی. پس از سقوط یک هلی کوپتر حامل گروهی از مأموران سیا، «جکی» (چان) زنده میماند. اما کمی بعد میفهمد که دچار فراموشی شده و باید به گذشتهی خود پی ببرد. در بازگشت به ژوهانسبورگ، خبرنگاری به نام «کریستین» مقالهای دربارهی «جکی» به چاپ میرساند و به این ترتیب مأموران فاسد سیا به تکاپو می افتند تا «جکی» را از بین ببرند...
حیواناتی که از باغوحش بیرون آمده بودند حالا در تلاش برای بازگشت دوباره به نیویورک هستند، اما به طور اتفاقی سر از آفریقا در میآورند. جایی که الکس با خانواده خود ملاقات میکند و این شروع اتفاقات جالبی است که برای آنها در ادامه داستان رخ میدهد…
هورتون در جنگل نول مشغول آبتنی است و در همین هنگام از یک تودهی گردوغبار، صداهای عجیبی میشنود. بعدا هورتون درمییابد که آن توده، برای محافظت از شهر هوویل و تمام ساکنان میکروسکوپی آن است. شهری که شهردارش، ند بر آن حکومت میکند. وی یک زن مهربان دارد و ۹۶ دختر و یک پسر هم دارد به نام جوجو که قرار است شهردار آیندهی شهر «هوو» بشود. ند با هورتون توافق میکند که برای محافظت و حمایت از آنها، مکانی امن در نظر بگیرد. البته اینکار هورتون، باعث تمسخر وی از طرف بقیه جانوران جنگل میشود و…
تِد، کارمند یک موزه هست که توسط صاحب موزه، به مأموریتی فرستاده میشود تا مجسمهای گمشده را که در آفریقا قرار دارد به موزه بیاورد. اما تِد بهطور اتفاقی یک میمون را بهجای آن با خود میآورد و…
شیری است تمام عمر خود را در باغ وحشی در نیویورک سر کرده، اما به دروغ داستانهایی خیالی از دلاوریهایش در جنگل برای پسرش تعریف میکند. شبی کارکنان باغ وحش برای کمک به حیواناتی که در جزیرهای با آتشفشان فعال اسیر هستند، به طرف آنجا حرکت میکنند و بچه شیر به طور اتفاقی در یکی از کابینهای حمل حیوانات اسیر میشود و به آفریقا منتقل میگردد. حالا پدر بچه شیر به همراه دوستان باغ وحش (زرافه، کوالا، سنجاب و مار) برای برگرداندن بچه شیر راهی جنگلهای آفریقا میشوند.