«هیکاپ» که سرزمینش مدام مورد حمله اژدهایان قرار می‌گیرد و مردم این سرزمین شجاعانه به جنگ با اژدهایان می‌پردازند. ولی هیکاپ توانایی جنگیدن با آنان را ندارد و حتی اگر هم داشته باشد، (به خاطر جسته کوچکش) اجازه ندارد اینکار را بکند. در این بین، اژدهایی وجود دارد بنام «خشم شب» که از همه اژدهایان دیگر خطرناکتر و وحشتناک‌تر است که هیچ وایکینگی تا بحال موفق به کشتن او نشده‌است. هیکاپ که پدرش رئیس وایکینگ‌ها است، یک شب که اژدهایان حمله کرده بودند، مخفیانه به کمین اژدهایی می‌نشیند و بطور اتفاقی یک خشم شب را بدام می‌اندازد و …

رودی یک موش خوشتیپ و دست‌پاچلفتی است که زمانی که می‌خواهد از دوست خپل و مزاحمش خلاص شود، در توالت می‌افتد و دوستش سیفون را روی او می‌کشد. او وارد فاضلاب می‌شود و متوجه می‌شود افسانه شهر موش‌ها واقعیت دارد و شهری مانند شهر انسان‌ها در فاضلاب بنا شده و موش‌ها مانند انسان‌ها در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند.