زن و شوهری جوان دو فرزند خود را در حادثه‌ای از دست می‌دهند. زن دیگر تحمل ندارد، اما شوهرش به او کمک می‌کند و شوق زندگی را به وی بازمی‌گرداند. مدتی بعد مرد در حادثه‌ای کشته می‌شود و به بهشت می‌رود. زن که این بار یار و یاوری ندارد، خودکشی می‌کند و مرد سفری از بهشت به دوزخ را برای یافتن همسرش آغاز می‌کند...

در دنیای که مردم از هیولاهای پاکتی برای مبارزه استفاده می‌کنند، پسری هیولایی را می‌بیند که می‌خواهد کارآگاه شود.

آلیس ۱۹ ساله دوباره به سرزمین عجایب دوران کودکی خود باز می‌گردد و پس از دیدار با دوستان قدیمی خود این بار راه درست را برای پایان بخشیدن به دوران وحشت بار سلطنت ملکه قرمز می‌یابد...

ظهور لیکانها، حکایت از داستانی در قرون وسطی دارد که در آن دو دسته اشرافی خون آشامان و لیکانها با یکدیگر درگیر می شوند، یک مرد جوان از لیکانها بنام «لوشن» (شین) در مقابل رهبر قدرتمند خون آشامان به نام «ویکتور» (نایی) بپا می خیزد و او در این راه از عشق پنهانیش «سونجا» (میترا) که یکی از خون آشامان است یاری می طلبد اما...