آنا دختر تنهایی است که از خانواده خودش دور شده و به نورفولک فرستاده شده تا با خانواده پیر خانم و آقای پگ زندگی کند. او هیچ دوستی ندارد. یک روز بر روی تپه‌های شنی دختری بنام مارنی را ملاقات می‌کند، کسی که ظاهرش با باطنش تفاوت دارد و…

هنگامی که «شیمر» متوجه می‌شود دوستانش هیچ خاطره‌ای از او به یاد ندارند، شوکه شده و تصمیم می‌گیرد حافظه آن‌ها را برگرداند؛ اما قبل از آن باید مقصر این کار را پیدا کند ...

سال تحصیلی جدید از راه رسیده و در این سال تحصیلی، رادریک برادر گرگ او را بارها و بارها و بارها اذیت می‌کند. حال باید دید آیا گرگ موفق خواهد شد با برادرش کنار بیاید یا آشکار شدن یک راز همه چیز را خراب می‌کند؟