افریقای جنوبی. پس از سقوط یک هلی کوپتر حامل گروهی از مأموران سیا، «جکی» (چان) زنده میماند. اما کمی بعد میفهمد که دچار فراموشی شده و باید به گذشتهی خود پی ببرد. در بازگشت به ژوهانسبورگ، خبرنگاری به نام «کریستین» مقالهای دربارهی «جکی» به چاپ میرساند و به این ترتیب مأموران فاسد سیا به تکاپو می افتند تا «جکی» را از بین ببرند...
«پورتر» (گیبسن) را دوستش، «وال» (هنری)، به جریان سرقتی می کشاند. همه چیز به خوبی و خوشی سپری می شود تا این که «لین» (اونگر)، همسر «پورتر»، از پشت به «پورتر» شلیک می کند. در واقع پس از آن که «وال» عکس «پورتر» را هم راه زنی دیگر (بلو) به «لین» نشان می دهد، این دو برای کشتن «پورتر» زدوبند می کنند. با این همه پنج ماه بعد «پورتر» که تبدیل به یک دیوانه ی روانی تمام عیار شده، بر می گردد...
کامرون پو که یک تفنگدار با افتخار در ارتش امریکا می باشد پس از اینکه برای دفاع از همسرش در یک نزاع با فردی مست وی را به قتل می رساند محکوم به حبس می شود . پس از هشت سال او آزاد شده و برای دیدن همسر و دخترش که تاکنون او را ندیده است به خانه خواهد رفت . هواپیمایی که او را به مقصد می برد یک هواپیمای ترابری است که یکسری قاتلین و تبهکاران حرفه ای توسط آن به زندانی با امنیت بسیار بالا در لوسیانا منتقل می شوند . پس از یک نقشه موفقیت آمیز ، تبه کاران با رهبری( سایروس) موفق می شوند کنترل هواپیما را بدست بگیرند و آنرا بسمت لوس آنجلس ببرند تا از آنجا با یک هواپیمای دیگر به یک کشور خارجی بگریزند . مقامات عالی رتبه پلیس تصمیم دارند هواپیما را در هوا منهدم کنند اما یک مارشال پلیس به اسم (وینس لارکین) راه حل دیگری سراغ دارد که این راه حل متوقف کردن تبهکاران به کمک کامرون پو است...
بری بنسون به تازگی از دانشکده فارغالتحصیل شده و چشمش به واقعیتهای حرفهای و تنها انتخابش باز میشود: "ساختن عسل". در سفری اختصاصی به بیرون از کندو، بری توسط ونسا که یک گلفروش در نیویورک سیتی است از مرگ نجات پیدا میکند. با گسترش رابطه، این دو متوجه میشوند که در حقیقت این آدمها هستند که عسل میخورند و تصمیم میگیرد که از آدمها شکایت کند.