یوسف 45 ساله استاد دانشگاه در رشته ادبیات درس می‌دهد. او در سن 8 سالگی بر اثر جرقه آتش بینایی خود را از دست داده است. حالا سال‌هاست که او در دنیایی دیگر زندگی می‌کند. شکایتی ندارد، زندگی آرام و دوست داشتنی‌ای دارد تا اینکه مبتلا به یک بیماری نسبتاً خطرناک می‌شود که احتمال دارد سلامتی خود را برای همیشه از دست بدهد. داییِ یوسف که مرد نسبتاً مرفهی می‌باشد زمینه سفر او را برای معالجه به خارج از کشور مهیا می‌کند. یوسف به فرانسه می‌رود در طول مداوای یوسف مشخص می‌شود بیماری یوسف خطرناک نیست و غده سرطانی در چشم‌های او خوش‌خیم می‌باشد. با نمونه برداری که از چشمان یوسف می‌شود، مشخص می‌شود که چشمان یوسف در مقابل نور حساسیت نشان می‌دهد و در عین ناباوری برای یوسف حالا او بعد از 37 سال می‌تواند بینایی خود را به‌دست بیاورد.

فرانک یک خلافکار و تبهکار آمریکایی است که تحت تعقیب پلیس بیل الملل قرار دارد. او برای در امان ماندن از دستگیری مرتبا تحت اسامی مختلف به کشورهای متفاوتی سفر می کند تا اینکه در سفر آخر خود با زنی به نام الیس آشنا می شود اما او بی خبر از این است که الیس مامور مخفی اینترپل است.

هنری دوراند، مامور فدرالی است که ماموریت سختی به او داده شده: زیر نظر گرفتن مادرش و دوست پسر او که مظنون به هدایت یک باند تبهکاری می باشد...