وقتی کورالین به خانه‌ای قدیمی نقل مکان می‌کند، احساس می‌کند مورد نارضایتی و بی‌توجهی والدینش قرار گرفته است. او دری مخفی با راهرویی آجری پیدا می‌کند. در طول شب، او از راهرو عبور می‌کند و دنیایی موازی را می‌یابد که در آن همه به جای چشم، دکمه دارند با پدر و مادری مهربان و تمام رویاهایش به حقیقت می‌پیوندند. وقتی مادر دیگر از کورالین دعوت می‌کند تا برای همیشه در دنیای او بماند، دختر امتناع می‌کند و متوجه می‌شود که واقعیت جایگزینی که در آن به دام افتاده است، تنها ترفندی برای به دام انداختن او است.

مار بزرگی حافظه خود را در حالی که به یک زن تبدیل می‌شود از دست می‌دهد و عاشق یک شکارچی اژدها می‌شود...‌

پدر ژپتو به همراه یک گربه و ماهی، با درست کردن اشیاء چوبی امرار معاش می‌کند. او با درست کردن عروسکی چوبی به اسم پینوکیو باور می‌کند که کودکی دارد. فرشته‌ای مهربان وقتی متوجه آرزوی قبلی پیرمرد می‌شود با زنده کردن عروسک آرزوی پیرمرد را برآورده می‌کند. مدتی می‌گذرد، پدر ژپتو پینوکیو را مثل تمام کودکان به مدرسه می‌فرستد. پینوکیو در راه مدرسه چون وارد دنیای جدیدی شده بود و با چیزی آشنایی نداشت گول روباه مکار و گربه نره را می‌خورد و …