داستان فیلم درباره دو تردست در سال‌های نخست قرن بیستم است. آلفرد بوردن (کریستین بل) و روپرت انجی‌یر (هیو جکمن) دو دوست که در جوانی کار شعبده‌بازی را با هم آغاز کرده‌اند با مرگ همسر روپرت در یکی از شعبده‌بازی‌ها به دشمنانی سخت بدل می‌شود. سال‌ها می‌گذرد آن‌ها تبدیل به شعبده‌بازانی نامی می‌شوند که در کنار تلاش برای بهتر شدن در کارشان، سعی می‌کنند از اسرار کار دیگری آگاه شوند و انتقام گذشته‌ها بگیرند. پای دانشمندانی همچون تسلا نیز به این رقابت باز می‌شود با اختراعاتی میان علم و جادو…

در فیلم «نابودگر ۲: روز رستاخیز» باری دیگر یک شکارچی از زمان آینده، برای شکار جان کارنر به زمان فعل می آید. از زمان هولوکاست اتمی سال ۱۹۹۷ توسط ماشین ها و علیه انسان ها، تنها یک مرد باقی مانده که می تواند در وضعیت بحرانی انسان ها تغییری به وجود آورد و او کسی نیست جز جان کارنر که در این فیلم یک نوجوان بیشتر نیست اما قرار است در آینده و پس از فاجعه مذکور، رهبری انسان های باقی مانده در برابر ماشین ها را عهده دار باشد.

در آینده‌ای بسیار دور، بخش بزرگی از جهان توسط جنگل‌هایی با گیاهانی که مانند قارچ‌های سمی هستند و از خود گازی بسیار سمی پخش می‌کنند بلعیده شده است. انسان‌هایی که باقی مانده‌اند نزدیک این قارچ‌های سمی و هیولاهای حشره مانند بسیار بزرگی که این جنگل‌ها زیستگاه آنها است، زندگی می‌کنند. یکی از حکومت‌های انسان‌ها به نام دره باد است که در صلح و آرامش زندگی می‌کنند آنها پرنسس خود بنام Nausicaa و پدرش که پادشاه این کشور است را بسیار دوست می‌دارند، اما آرامش آنها زمانی که با دسیسه‌های کشور همسایه که کشوری بزرگ و طالب جنگ است رو به نابودی است. اما Nausicaa پتانسیل‌های پنهانی دارد که ممکن است سرنوشت این سرزمین را تغییر دهد.

جیمز کول (ویلیس)، یک زندانی حکومتی است که در سال ۲۰۳۵ به شرطی با آزادی اش موافقت می شود که به زمان گذشته برگردد و مانع گسترش یک بیماری ویروسی شود. این بیماری باعث نابودی بیش تر مردم کره ی زمین شده و به خاطر آلودگی هوا، بازماندگان در زیرزمین زندگی می کنند.

«جس» خودش را براي مسابقه ي دو مدرسه آماده مي کند. اما تنها کسي که مي تواند از او جلو بزند دختري تازه واردي به نام «لزلي» است. آن دو پس از مدتي با هم دوست مي شوند و مکاني اسرار آميز را در جنگل به نام «ترابيتيا» در نظر مي گيرند و خود را شاه و ملکه ي آن جا مي نامند...

شهری در دنیای آینده ای تاریک و آشفته. قصابی (دریفوس) با کشتن شاگردانش و فروش گوشت آنان به مشتریان تأمین معاش می کند. «لوییزون» (پینون)، دلقک بی کار که تازه استخدام شده، قرار است قربانی جدید او باشد. اما «ژولی» (دونیاک)، دختر قصاب به «لوییزون» دل می بندد و او را از خطر آگاه می کند...

سال ۱۹۴۲. آمریکا به تازگی وارد جنگ جهانی دوم شده، و «استیو راجرز» (کریس ایوانز) که در امتحان ورودی ارتش قبول نشده است،‌ در کمال نا امیدی به سر می برد. اما وقتی که او برای یک پروژه سری داوطلب می شود، همه چیز تغییر می کند. او تحت یک آزمایش فوق سری قرار می گیرد، و ناگهان بدن ضعیف او به طرزی باورنکردنی قدرتمند می شود...

دکتر بروس بنر بخاطر تماس اشتباهی با اشعه گاما، هرگاه که ضربان قلبش بالا میرود، تبدیل به یک غول سبز خشمگین می شود. در همین حال یک سرباز نیز از همین تکنولوژی استفاده می کند تا با او مقابله کند.

در سال ۲۰۰۳، دکتر سرینا کوگان از شرکت «سایبرداین سیستمز»، به سلول مارکوس رایت می‌آید و این زندانی محکوم به مرگ (با تزریق) را متقاعد می‌کند تا بدن خود را پس از مرگ برای پژوهش پزشکی به آن شرکت بسپارد. یک سال بعد از این جریان، ربات‌های ساخت انسان که به درجه‌ای از هوشمندی و خودآگاهی رسیده‌اند، نوع بشر را به عنوان تهدیدی برای بقای خود به‌شمار می‌آورند و سامانه‌ای به نام «سامانه اسکای‌نت» را به منظور قلع و قمع انسان‌ها ایجاد می‌کنند. این سامانه موفق می‌شود در جریان رخدادی که «روز داوری» نامیده می‌شود بیشتر افراد بشر را نابود کند.